کد مطلب:153827 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

مسلم به خانه طوعه پناهنده می شود
وقتی مسلم از مسجد خارج شد نمی دانست بكجا برود زیرا از یك طرف مهماندار او (هانی بن عروه) زندانی است و شایسته نبود كه به خانه مهماندار در بند برود و از طرف دیگر حتی یك نفر هم با او نبود تا او را راهنمائی كند لذا متحیر و سرگردان در كوچه های كوفه می گشت تا از خانه های بنی بجیله كه از طایفه كنده بودند گذشت و جلو خانه خانمی رسید.

آری در شهر كوفه فقط یك زن، انسانی مسلمان و با عاطفه، خانمی كه بر همه مردان شرافت داشت پیدا شد، و او طوعه كنیز اشعث بود كه اشعث او را آزاد كرده بود و اسید حصرمی او را به عقد ازدواج درآورده و از اسید فرزندی داشت بنام بلال كه او هم با مردم بیرون رفته و طوعه جلو در منتظر مراجعت فرزندش بود.

مسلم نزدیك طوعه رسید و سلام كرد و طوعه جواب سلام او را داد. مسلم كه از


ادامه راهش خودداری كرد، خانم احساس كرد حاجتی دارد پرسید: ما حاجتك؟ چه می خواهی؟

مسلم آب طلبید، طوعه وارد خانه شد و ظرف آب را آورد و به مسلم داد مسلم پس از نوشیدن آب جلو خانه طوعه نشست.

طوعه كه ملاحظه كرد با آشامیدن آب جلو خانه نشست مشكوك شد:

- مگر آب نیاشامیدی؟

- بلی؟

- به خانه ات برو كه نشستن تو جلو خانه ام صحیح نیست.

مسلم سكوت كرد و جوابی نداد.

طوعه سه مرتبه این سخن را تكرار كرد و چون دید پاسخی نمی دهد گفت:

سبحان الله بنده خدا، برخیز به خانه ات برو خدا ترا نگهدارد شایسته نیست این جا بنشینی و من اجازه نمی دهم و راضی نیستم كه درب خانه ام نشسته باشی.

هنگامی كه نشستن جلو خانه را بر او تحریم كرد مسلم برخاست و با صدای آرام توأم با اندوه گفت: به خدا در این شهر كسی را ندارم اگر بمن احسان كنی و امشب به من جای دهی نزد خدا مأجور خواهی بود و شاید بتوانم بعدا جبران نیكی ات را بنمایم طوعه از نحوه سخن و حركت مسلم احساس كرد غریب است و علاوه دارای شخصیتی است كه وعده پاداش می دهد لذا پرسید كیستی؟

- من مسلم بن عقیلم كه مردم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند.

خانم با تعجب و اضطراب پرسید: تو مسلمی؟

- آری من مسلم بن عقیل نماینده حسین پسر فاطمه ام.

طوعه با كمال خضوع و احترام و عذرخواهی مسلم را به خانه اش دعوت كرد، و با این حركت شرف دنیا و آخرت را در یك لحظه برای خود كسب نمود.

طوعه سفیر حسین (ع) را در اتاق پذیرائی جای داد و كمر خدمت بست، برایش غذا آورد، اما مسلم از كثرت غم و اندوه تمایل به طعام ندارد، اندوه مسلم از آن جهت نیست كه خود گرفتار بیوفائی كوفیان گردیده كه سرانجام آن شهادت در راه خدا است و مسلم از


آن استقبال می كند بلكه ناراحت از آن است كه چرا برای حسین نامه نوشتم و او را به بیعت كوفیان امیدوار ساختم و در نتیجه حسین بن علی پسر فاطمه اسیر دست كوفیان خواهد شد [1] .


[1] مقاتل الطالبين ص 102 - اعيان الشيعه ج 1/ص 592 - بحار ج 350:44 - ارشاد ص 212 - روضة ص 150 كامل ج 4/ص 31 - حياة الامام الحسين ج 2/ص 286 - طبري ج 7/ ص 258.